جدول جو
جدول جو

معنی جره مره - جستجوی لغت در جدول جو

جره مره
خرت و پرت، آت و آشغال، بریدن درختان جنگلی، خس و خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بره بره
تصویر بره بره
خراش دار، شیاردار، چیزی که دارای بریدگی ها یا شیارهای ریز باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سره مرد
تصویر سره مرد
مرد برگزیده، جوانمرد، کنایه از بی ریا
فرهنگ فارسی عمید
(بُرْ رَ / رِ بُرْ رَ/ رِ)
دارای شیارهای موازی. ناصاف و ناهموار. شکاف دار. (فرهنگ لغات عامیانه).
- بره بره شدن، دارای شیارهای موازی گشتن چنانکه در جاده های خاکی، ابر و شیر و امثال آن. به قطعاتی از هم جدا شدن. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ شِرْ رَ)
در تداول عامه، پاره پاره (جامه). (یادداشت مؤلف). شرمبه شرمبه. شرنبه شرنبه. لقمه لقمه. تکه تکه. رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ / رِ یِ)
اول روزاز ماه. شب اول ماه. مستهل ماه. رجوع به غره شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ مَ)
دهی از دهستان باسک است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ رَ / رِ)
سبزه ای است که آنرا به تازی ایهقان خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سبزی و تره ای است که آنرا ایهقان خوانند و آن خردل صحرایی است. (برهان). خردل صحرایی. (ناظم الاطباء). تره ای است که بتازی ایهقان گویند و آن تره ای است که دراز میشود و شکوفۀ سرخ دارد و برگش پهن است و خورده میشود. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به ایهقان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ مَ)
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) :
من همانا که نیستم سره مرد
چون نیم مرد رود و مجلس و کاس.
ناصرخسرو.
زید آن سره مرد مهرپرورد
کای رحمت باد بر چنین مرد.
نظامی.
گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد
آن کن از مردمی که شاید کرد.
نظامی (هفت پیکر ص 239).
بخور ای نیک سیرت سره مرد
کان نگون بخت گرد کرد و نخورد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)
خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ کَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ مَ)
دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر وردان. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کره ماه
تصویر کره ماه
آیشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شره شره
تصویر شره شره
پاره پاره، تکه تکه، لقمه لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره حره
تصویر شجره حره
شاله پشتانه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره ذره
تصویر ذره ذره
تار و تور خرده خرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
نیک نیک خوب و از روی دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره مرد
تصویر سره مرد
نیکخواه خیر اندیش، کارساز کارگزار، زیرک هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
جوانان بی موی خوبروی بی مویان و ساده رویان: بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدان رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جرد مرد مکحول همه شیرین و موزون... . توضیح ماخوذ ازحدیث (اهل الجنه (کلهم) حرد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هره کره
تصویر هره کره
((هِ ر ُِ. کِ ر ِّ))
خنده شدید و خارج از اندازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره مرد
تصویر سره مرد
((سَ رَ یا رِ مَ))
جوانمرد، نیکخواه، کارساز، برگزیده، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
((سَ رَ یا رِ. ~.))
خوب و از روی دقت
فرهنگ فارسی معین
کلمره، نوعی مار
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم، پی در پی، ریزش پی در پی
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پوره، نامنظم
فرهنگ گویش مازندرانی
آب و تاب دادن در بیان موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
مه رقیق سفیدی که جلوی تابش ماه را در شب مهتابی بگیرد
فرهنگ گویش مازندرانی